فرهنگ و هنر

روزی که از فلسطین برای انقلاب نیروی کمکی رسید!؟

به مناسبت چهل و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و دهه فجر، مرکز دفاع و اسناد دفاع مقدس در نظر دارد یاد و خاطره یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در دوران انقلاب و حوادث را گرامی بدارد. آن سالها. این خاطرات برگرفته از کتب تاریخ شفاهی این فرماندهان است.

به گزارش تیتر اول، سرلشکر محسن رضایی در کتاب تاریخ شفاهی خود به نام جاده درباره مبارزه با رژیم شاهنشاهی می گوید:

بعد از ظهر روز 21 بهمن، دولت بحتری اعلام وضعیت جنگی کرد. در ابتدای خیابان ایران، حدود پنجاه متری تقاطع خیابان ایران با خیابان مجاهدین، خانه هایی ساخته بودیم و دایره ای برای حفاظت از امام ایجاد کرده بودیم. اگر رژیم می خواست به منزل امام برود باید از حلقه ما که همه ما مسلح بودیم می گذشت و بعد به حلقه دوم که گروه بروجردی بود و نزدیک امام بود می رسید. ما در خط مقدم بودیم و مراقب بودیم که اگر رژیم بخواهد شبانه به مقر امام حمله کند، در مقابل آنها مقاومت کنیم.

ما نگران بودیم که شب هنگام که مردم خواب بودند، مأموران رژیم بیفتند و امام را ببرند. در آن صورت ماجرای خرداد 1342 تکرار شد که امام را شبانه از کما به تهران منتقل کردند. بنابراین تصمیم گرفتیم از شب تا صبح از محل اقامت امام محافظت کنیم و مطمئن شویم که کسی وارد خیابان ایران نشود. بیانیه ای از سوی دولت نظامی در بعدازظهر 12 فوریه صادر شد. در این بیانیه از مردم خواسته شده است ساعت 16 خیابان ها را ترک کرده و به خانه های خود بروند.

در همان زمان از دفتر امام در مدرسه رفاه که امام در آن مستقر بودند، به ما اطلاع دادند که امام ایشان را مجبور کرده اند به خیابان ها بیایند و از مردم خواسته اند که اعلان جنگ را رعایت نکنند و به خانه خود نروند. خانه ها خانه به کسانی که به خانه رفته اند اطلاع دهید تا برگردند و به خیابان بیایند. در هر صورت هیچکس نباید به خانه برود و همه باید در خیابان باشند. امام به مردم گفته بود که ما در اسلام حکومت نظامی نداریم.

وقتی این خبر به ما رسید، نشستیم و به این فکر کردیم که چگونه خواسته امام را انجام دهیم. ما یک برنامه عملیاتی کشیدیم و گفتیم سوار یک وانت می شویم و با بلندگوها در شهر می چرخیم و می گوییم مردم به خیابان بیایند اما مردم جرأت می کنند اسلحه خود را بردارند و از مردم بخواهند به صحنه بیایند. و از رژیم و ارتش و پلیس نترسید.

سوار وانت شدیم و از خیابان ایران به سمت میدان جلوه (میدان شهدا) حرکت کردیم. به فلکه اول شهدا که رسیدیم، روسری را دور صورتمان می پیچیم تا صورتمان کاملا دیده نشود. فقط چشمامون معلوم بود دست هایمان را بالا گرفتیم و شروع کردیم به خواندن الله اکبر. در این شرایط برخی از نیروهای ارتش در خیابان بودند. پایگاه نیروی هوایی نزدیک بود. گارد شطرنج نیز در جاهایی مستقر و آماده بود.

وقتی شروع کردیم به الله اکبر گفتن، سر اولین ماشین آلات ارتش از دور پیدا شد. وضعیت جنگ شروع شده بود و خیابان ها بسیار خلوت بود. از آنجا به میدان خراسان رفتیم. وقتی از این مسیر برگشتیم دیدیم که دستور امام مردم را به خیابان ها کشانده است. مردم با تعجب به ما نگاه می کردند و این سوال برایشان پیش می آمد که اینها چه کسانی هستند که صورتشان را بسته اند؟!

زیرا آنها فقط این چهره ها را در تلویزیون دیده بودند و می دانستند که این نوع پوشش برای مبارزان فلسطینی در نظر گرفته شده است. همه مردم آن را ندیدند، بعضی ها آن را دیدند. همانطور که راه می رفتیم، به دقت تماشا می کردم که مردم چگونه از حرکت ما استقبال می کنند یا نسبت به آن بی تفاوت هستند. شنیدم برخی از آنها به یکدیگر می گفتند: نیروهای امدادی فلسطینی به سمت ما آمده اند و فلسطینی ها به کمک ما آمده اند! همانطور که شعار الله اکبر را تکرار می کردیم، صدای الله اکبر آرام آرام از درون جمعیت بلند شد.

بار سوم که می خواستیم از میدان خراسان به میدان خراسان برگردیم، حضور ارتش خیلی بیشتر بود و جمعیت خیلی بیشتر بود. وقتی برای سومین بار به میدان خراسان رفتیم شعار الله اکبر بلند شد و ازدحام جمعیت به حدی بود که به سختی وارد خانه شدیم.

انتهای پیام/

دکمه بازگشت به بالا