سالروز شهادت سردار حاج حسین بصیر

همزمان با شروع جنگ اجباری و هجوم به مرزهای مقدس میهن اسلامی عراق، حسین پس از بازگشت از افغانستان، رنگ خاکی عشق را بر تن کرد و از هفتمین روز جنگ، کوله بار سفر را بست و دست به این کار زد. تا آخرین لحظه آن را نپوشید او همیشه می گفت: “دوست دارم لباس رزمم را بپوشم و در آن روز بزرگ که همه در فراموشی پرشور جلوی عزیزی وارونه ایستاده اند، باید به کلاهم افتخار کنم زیرا همه یکسان به سر دارند. جامه ها در پیشگاه پروردگار هستی ظاهر می شود.

به گزارش تیتر اول، حسین بصیر در شامگاه سال 1322 در شام غریبان در فریدنسنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی به برپایی مجالس عزاداری و گرد هم آوردن کودکان و نوجوانان مشغول بود و بعدها کانون عزاداری استان شد.

مادرش می گوید: ولادتش در غروب عاشورا (شام شام غریبان) بود و او را حسین نامیدیم و خدا می داند که عشق امام حسین (ع) در جانش ریشه دوانده بود. از مداحان بزرگ شهر به شمار می رفت و اشعار او در دسته های عزاداری عاشورای حسینی در ایام طاغوت حماسی و انقلابی بود و در واقع با شعارهای حماسی حسینی به اندازه حق امام حسین (ع) را ادا کرد. در روزگار ستم ممکن است

حسین تحصیلات خود را تا کلاس ششم نظام قدیم به پایان رساند و سپس به آهنگری مشغول شد و به مقام استادی رسید. با وجود اینکه سال سربازی او به دلیل مشکلاتی از دولت آزاد شد، اما زمانی که نهضت امام حسینی (ع) هنوز در ابتدای راه بود، برای دوره سربازی داوطلب شد و در پادگان منظریه تهران خدمت سربازی را آغاز کرد. وی نیز به نوبه خود در جریان قیام و ظلم به خیل یاران گمنام امام پیوست و با پخش اعلامیه های امام در پادگان این رسالت بزرگ را انجام داد. کار مؤثر حسین، مزدوران پهلوی را مجبور به تغییر شغل کرد، اما او هرگز دست از مبارزه برنداشت و تسلیم ارتش نشد و همین امر او را سرسخت کرد.

پس از گذراندن خدمت سربازی به استخدام ارتش (صنعت اسلحه) درآمد و پس از مدتی به زادگاه خود فریدونکنار بازگشت و پس از بازگشت به فریدونکنار تجربیات فراوانی کسب کرد و جلسات مذهبی برگزار کرد. اینجا بود که ماموران رژیم منحوس پهلوی دوباره او را دستگیر کردند و به بازداشتگاه بردند. حسین در جریان قتل عام چندین بار به زندان افتاد، اما از عقاید راسخ و استوار خود دست برنداشت. در ماه های پایانی رژیم پهلوی هسته گروه های رزمی و راهپیمایی شهر را تشکیل و سازماندهی کرد. او برنامه تظاهرات را با حرکت مردم به سمت خیزش تهران هماهنگ کرد و در چند نوبت شروع به پیچیدن دور ساکنان شهر کرد. او و چند تن دیگر در این شرایط سخت در برابر فضای رعب و وحشیانه مزدوران و مزدوران ایستادند و در شامگاه 22 بهمن 1357، ژاندارمری فریدونکنار را خلع سلاح کردند و بر عهده گرفتند.

حسین در دوران ظلم و ستم هیچگاه ساکت نماند و پرچم نبرد تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران همواره بر دوش او اهتزاز بود، اما ایستادگی نکرد و با حساس ساختن جریان خائنانه ضدانقلاب، دانشگاه ها را با همت و دقت انقلابی پاکسازی کرد. او برای گروهک های منافقین و ضدانقلاب فعالیت می کرد و در تشکیل جوامع اسلامی در شهرها و روستاها، در امر مبارزه با منکر و در دادگاه انقلاب مشارکت فعال داشت. او به فقرا و مستضعفان می اندیشید و آنان را صاحبان اصلی این انقلاب می دانست و با تقسیم زمین به فقرا به دین خود ادا می کرد.

در زمانی که مردم مظلوم، آسیب پذیر و غیرمسلح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین با اکراه به انجام وظیفه اسلامی خود در قبال برادران و همرزمان دلسوز خود پرداخت و مدتی در میان مجاهدین افغانستان جنگید. علیه رژیم شوروی

همزمان با آغاز جنگ اجباری و هجوم به مرزهای مقدس میهن اسلامی عراق، حسین پس از بازگشت از افغانستان، رنگ خاکی عشق را بر تن کرد و از روز هفتم جنگ، کوله بار سفر را بست و انجام داد. بنابراین. تا آخرین لحظه آن را نپوشید او همیشه می گفت: “دوست دارم لباس رزمم را بپوشم و در آن روز بزرگ که همه در فراموشی پرشور جلوی عزیزی وارونه ایستاده اند، باید به کلاهم افتخار کنم زیرا همه یکسان به سر دارند. جامه ها در پیشگاه پروردگار هستی ظاهر می شود.

وی به همراه گروه شهید چمران و نیروی فدائیان اسلام که فرماندهی آن را شهید چمران سردار شهید سید مجتبی هاشمی بر عهده داشت، به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت. ، فرمانده نیروی فدائیان اسلام. او با رزمندگان اسلام آبادان را از محاصره دشمن خارج کرد.

نیروهای فدائیان اسلام را به جبهه های بابل، بابلسر، فریدنسنار، آمله و محمودآباد اعزام کرد. در مقابل، لشکر 20 عراق مستقر شد و حماسه آفرید.

سردار بصیر در جبهه های مختلف و منطقه مجروح و شیمیایی شد اما همچنان به مبارزه ادامه داد و از عملیات های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استقبال کرد. سال 60 با عملیات تاریخ قدس (فتح بستان) گذشت که حسین نیز در آن حماسه آفرید و سال 61 فرا رسید و برگه های خاطره انگیز خود را در مقابل فرمانده دلیر باز کرد. وی امسال برای اولین بار به مناطق کردستان، بانه و سرداشا رفت و در آن منطقه رشادت های فراوانی از خود به جای گذاشت و رسول خدا (ص) را خلق کرد.

در ابتدای سال 62 فرمانده جبهه با لباس خاکی بسیجی، لباس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.

سردار بصیر به جانشینی تیپ یکم لشکر ویژه 25 کربلا در عملیات والفجر 4 منصوب شد و در عملیات والفجر 6 نیز با همین مسئولیت ها خدمت کرد. یا رسول خدا (ص) را به دست گرفت و در همان سال به زیارت خانه خدا رفت و در این مدت گردان یا پیامبر (ص) زیر نظر شهید حمیدرضا نوبتی قرار گرفت.

زمانی که حاج بصیر از سفر مکه برگشت، گردان یا رسول الله (ص) اولین گردانی بود که برای فراگیری و انجام آموزش ها و اطلاعات لازم برای شرکت در عملیات بدر در آبراه طبور مستقر شد. پس از شرکت در عملیات بدر و خلق حماسه های ماندگار در آن عملیات، صحنه شجاعت دیگری از حاج حسین «عملیات قدس 1»; «بهار 1964» بود که با دستور قاطع پاسگاه (بلالیه و بولیله) توانست عراق را اشغال کند.

با پایان یافتن این عملیات و پیروزی رزمندگان اسلام، گردان یا پیامبر (ص) به عنوان الگوی گردان در لشکر 77 خراسان ادغام شد و عملیات والفجر 8 با اتمام این مأموریت به پایان رسید. به منطقه بهمنشیر منتقل شد و شخصاً نیروهای خود را در رودخانه بهمنشیر آموزش داد.

عملیات والفجر 8 آغاز شد و حرکات خسته اما همچنان استوار حاجه حسین بصیر، فاو را در آن سوی اروند رود لرزاند و غواصان دریا و خط لشکر ویژه 25 کربلا را دلسرد کرد. ، این عملیات شکست خورد و فرمان مقتدر این لشکر (سردار مرتی قربانی) پرچم مقدس بارگاه حضرت امام رضا (ع) را بر فراز مسجد امام رضا (ع) فاو به اهتزاز درآورد. دشمن با ضد حملات پی در پی سعی کرد شهر فاوا عراق را تصرف کند و فرمانده لشکر وقت بصیر را به فرماندهی فاو به عنوان محور عمل منصوب کرد تا بتواند از تاکتیک های خود استفاده کند. او منطقه را حفظ کرد و در این دفاع جانانه نشانه هایی از اطاعت و همچنین جراحات از ناحیه سینه و بازوها دریافت کرد.

سال 65 برای فرمانده جبهه سال فوق العاده ای بود. حی حسین با بهبود نسبی جراحات سینه و بازو در «عملیات حضرت صاحب الزمان (عج)» شرکت کرد. وی در این عملیات فرماندهی “تیپ یک” لشکر ویژه 25 کربلا را بر عهده داشت و پیش از این در نقش های مختلف از تیم ها و گردان ها گرفته تا گردان ها و محورها خدمت کرده بود. او به دلیل صداقت و پاکی هرگز به دنبال مقام و عنوانی نبود، بلکه این وظیفه الهی بود و به او لقب فرماندهی داد.

به گفته دریادار شمخانی: «معمولاً لشکر ویژه 25 کربلا برای سخت ترین عملیات ها انتخاب می شد و زمانی که حاجی بشیر فرمانده گردان بود از گردان او و زمانی که فرمانده تیپ بود از تیپ او استفاده می شد… اما فرمانده گردان وقتی از خانواده اش می پرسیدند چه عنوانی در جبهه دارید، مرگ شهدا و فرزندان شهدا را هرگز می گفت: «من مثل بسیجیان می جنگم» و همیشه از رشادت های شهدا به مردم می گفت. جلو و باس

یکی دیگر از عملیات هایی که سردار حاج حسین بصیر در آن درخشید، عملیات کربلای 1 آزادسازی مهران بود. سردار به همراه برادرش علی اصغر فرمانده گردان یا سفیر خدا (ص) به ضیافت رفت و در حین عملیات از پرواز برادرش مطلع شد.

با شروع عملیات کربلای 4، حاجی حسین در عملیات حضور داشت و در منطقه ام الرصا در محاصره دشمن قرار گرفت و پس از 10 ساعت رشادت، محاصره برادران بسیجی متوقف شد. . سردار بشیر 22 روز را در کربلای شلمچه و غرب کانال ماهی گذراند و علم را به پایداری لشکر ویژه 25 کربلا رساند. روزی دشمن بعثی دست به ضدحمله زد در حالی که عدنان حیرالله، وزیر دفاع و فرمانده سپاه چهاردهم عراق، با هلیکوپتر وارد منطقه شد تا نیروهای خود را تشویق کند و با رادیویی که می‌توانست «کسی در خط نیست». دیگر همه ما خاکستر شده ایم، حتی یک ایرانی!» در این نبرد مرگ و زندگی، حسین بصیر به همراه دو پاسدار و دو دانش آموز بسیجی آنقدر در مقابل تیپ های فرماندهی دشمن ایستادگی کردند که آنها را بیرون کردند.

بصیر سردارم قربانی (فرمانده وقت لشکر 25 کربلا) گفته بود: ما پنج نفری با ذکر «یا فاطمه الزهرا (س)» در میان پنج تن آل عبا (علیه السلام) جلو می رویم. و حالا می گذاریم یا شهید شویم یا پیروز شویم.» پس از برخورد اسرای دشمن گفتند: شما حدود 10 تا 15 گردان و حدود سه تا پنج هزار نفر بسیج کرده اید. این در شرایطی بود که نیروهای خودی به حاجی و چهار نفر دیگر محدود شده بود.

پس از عملیات کربلای 5، عملیات کربلای 8 برای ادامه و تکمیل عملیات آغاز شد و حاجی به عنوان جانشین لشکر ویژه 25 کربلا در این عملیات و بهترین یارانش در این عملیات از جمله فرمانده منصوب شد. شهید طوسی و او ثروتش را از دست دادند و دلتنگی اش بیشتر شد.

سال 66 فرا رسید. جلوتر «عملیات کربلای 10» بود و فرمانده خستگی ناپذیر در ارتفاعات برفی ماووت برای آماده شدن برای کار. شب عملیات با اینکه سه شبانه روز به پلک هایش دست نزده بود، دست از تلاش برنداشت، بنابراین شب عملیات که فرمانده وقت لشکر (سردار گوربانی) گفت: حاجی نرو. امشب پیش نرو چون آتش سنگین است.” حاجی با لحنی که فاش کرد، گفت: من فرمانده این محور و عملیات هستم و لازم است در کنار بسیجیان باشم تا از کار و نحوه کار آنها آگاه باشم تا اگر خدا بخواهد مشکلی پیش نیاید. اعمال او . . حس وظیفه. آن شب حاجی حسین بالای سر نیروها ماند و گفت اگر مصلحت خدا باشد می رویم و شهید می شویم.

سرانجام در شب عملیات کربلای 10، 11 اردیبهشت 1366، یک گلوله خمپاره بر سنگر او اصابت کرد و با نگاهی جزئی به قله های ماووت، جلوی جبهه به اوج رسید.

شهادت شهید حاج بصیر شهر فریدنسنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیت زیادی برای جفای پیکر شهیدش رشید آمده بودند.

انتهای پیام/

دکمه بازگشت به بالا