امیدهای پیدا و پنهان یک دستفروش کتاب
تیتر اول/اصفهان از خدمت به جامعه خوشحال هستم، اما دستفروشی کتاب را شغلی گذرا در زندگی خود میدانم. هدف اصلی من درآوردن پول بیشتر برای درسخواندن است و دوست دارم با درآمدم فرصت ادامۀ تحصیلم را فراهم کنم.
این بخشی از صحبتهای یکی از فروشندگان دورهگرد کتاب در اصفهان است به نام «ترانه»…
او دخترِ همسایه دیواربهدیوارمان است. از دیار افغانستانِ محزون است؛ افغانستانی که روزگار تا توان داشته دلش را پُرخون کرده، و انگار قرار هم نیست از رو برود. حالا ترانه آمده به خانۀ ما، خانه خودش، چند سالی میشود که شهروند اصفهان است. ۲۰ سال دارد و دغدغههایی که یکی از آنها کارکردن است؛ کاری آبرومند که حتی اگر سخت باشد، با خیال راحت پولش را خرج کند و از گلویش پایین برود. دوست ندارد کسی اسم واقعیاش را بداند. پس برای این گزارش، نامی را که خیلی بین افغانها شنیدهام، به او پیشنهاد میدهم؛ «مهرنگار». اما خوشش نمیآید! میگوید بگذار «ترانه»، ترانه را دوست دارم. قبول میکنم.
فروش کتاب در خیابان و آروزی تحصیل در دانشگاه
وقتی از ترانه درباره تحصیلاتش پرسیدم، گفت: «در افغانستان، هم مامایی و هم علوم آزمایشگاهی خواندم، اما مطالعهای بیسرانجام بود، و حالا در ایران «دستفروش کتاب» هستم. در واقع، در بخشی از دنیای فرهنگ و کتاب اصفهان فعالم. چند ماهی میشود که این کار را شروع کردهام. قبلش در یک روسری و شالفروشی کار میکردم. از دستفروشی کتاب راضیام. با آن میتوانم به خانوادهام کمک مالی کنم.»
ترانه با لهجه شیرینش تأکید کرد که «کتاب، سطح فرهنگ جامعه رو بلند میبَره» و توضیح داد: «بهخاطر خدمت به جامعه خوشحال هستم. اما دستفروشی کتاب را شغلی گذرا در زندگیام میدانم. هدف اصلیام درآوردن پول بیشتر است برای درسخواندن، دوست دارم با درآمدم فرصت ادامهتحصیلم را در یکی از همان رشتههای تجربی که مرتبط با تحصیلات قبلیام است، فراهم کنم. مخصوصاً دوست دارم پزشکی بخوانم. دلم میخواهد به جامعه ایران و افغانستان خدمت کنم. برایم ایرانی و افغانستانی تفاوتی ندارد. دوست دارم به انسانیت خدمت کنم.»
وقتی از رابطهاش با اصفهانیها و در سطح شهر پرسیدم، بهگرمی جواب داد: «هیچ خاطرۀ ناخوشایندی از مردم در ذهنم نیست. مردم ایران خوشقلب هستند. گفتوگو با مردم را دوست دارم. باعث میشود اجتماعی بشوم و از انزوایم فاصله بگیرم. وقتی از رؤیاها و آرزوهای بزرگم با مردم ایران میگویم، انرژی مثبت میگیرم.»
از کتابخواندنِ خودش هم پرسیدم و گفت: «در یک دوره فقط کتابهای درسی میخواندم. اما بهمرور خواندن کتابهای طبی را هم شروع کردم. بعد از آن به خواندن کتب روانشناسی و مرتبط با فرهنگ نیز بسیار علاقهمند شدم. یکی از خوبیهای شغلم دسترسی بیشترم به کتابهای گوناگون است.»
ترانه دربارۀ نظر خانوادهاش درخصوص دستفروشیِ کتاب هم اینطور گفت: «خانوادهام بههیچوجه با کار من مخالفتی ندارند. اگر مسئله زندگیام فقط خوردن و خوابیدن بود که من اصلاً حاضر به کارکردن نبودم. من حالا آروزهای بزرگتری دارم، آرزوهایی که بر روی دوشم و در دلم هستند. و فقط به خودم تعلق ندارند. در یکی از انتحاریهای افغانستان تعداد زیادی از دوستانم و خواهرم را از دست دادم. از یادم نمیرود. من آرزوهای آنان را هم به یاد دارم. در سینه دارم. حالا آرزوهای دوستانم و خواهرم رؤیاهای من هم هست. و تا به آنها نرسیدهام، حاضر نیستم دست بشکم. بهخاطر کسانی که دوستشان داشتم و حالا در کنارم نیستند، تلاش میکنم.»
دستفروش از اسمش معلوم است، دورهگردی میکند، مثل ترانه که هر روز بار سنگین کتابهایش را از این سوی اصفهان به آن سو میبرد. وقتی پرسیدم جابهجایی کتابها کار سختی نیست؟ جوابش منفی بود و اینطور شرحش داد: «ما سرویس داریم. انتشاراتی که کتابهایشان را میفروشم، خودشان برنامهریزی میکنند و هربار به جایی از شهر میبرند و برمیگردانند. البته هر کاری سختیهای خودش را هم دارد، اما این کار با روحیاتم سازگار است. هر روز آدمها و اتفاقات و جاهای جدید میبینم. این کار بهتر است تا اینکه تمام وقت را در مکانی ثابت بگذارنم.»
ترانه این روزها کتاب «اسرار ذهن ثروتمند» اثر «تی هارو اکر» را میخواند و دوست دارد دربارهاش حرف بزند و بهنقل از آن گزارههایی بگوید:«خب، داشتم کتاب «اسرار ذهن ثروتمند» رو میخوندم، یه جملهای خیلی زیبا اینجا نوشته بود، من هم خواستم براتون بگویم. میگه ماریان ویلیامسون در کتاب «بازگشت به عشق» اینطوری [گفته که] ما همهمون ساخته شدیم که بدرخشیم. […] به دنیا آمدیم تا شکوه خداوند که در ما نهفته است، خلق کنیم. زمانش رسیده که به روشنایی قدم برداریم.»
نیمۀ دیگر حرفهای ترانه و دیگر دورهگردان کتاب
وقتی حرفهایم با ترانه تمام شد، ترانهای که من را «آبجی» خطاب میکرد، خواست که از «بدبختیهایش» ننویسم؛ بدبختیهایی که اصلاً دربارهشان با من حرفی نزد و حس آبروریزی یا خجالتی که اصلاً در میانه صحبتهایش به آن اشارهای نکرد یا من احساسشان نکردم. ترانه دوست داشت روی خوش و خُرم و امیدبخش کارش را نشان دهد. و علاقهای نداشت درباره روی دیگر کارش که با دو واژه «بدبختی» و «آبرو» توصیفش میکرد، حرف بزند. من هم اصراری نکردم!
ترانههای دیگری هم بودند که بعد از کمی گپوگفت از شغلشان دیگر ادامه نمیدادند. از مشکلاتشان نمیگفتند. مخصوصاً از جایی که وظیفه خودم میدانستم درباره ضبطشدن صدایشان حرف بزنم، دیگر حاضر به ادامه گفتوگو نبودند، به جز ترانه افغان که از مهاجران است. با چند نفرشان که حرف زدم، حرفهاشیان طوطیوار تکرار میشد.
همهشان ناشر طرفشان را بسیار خوب و خدمترسان توصیف میکردند که درد بزرگی از جامعه کتابخوان را دارد دوا میکند. همگی بر کیفیت چاپ و ترجمه و اعتبار و شهرت آثارشان در دنیا اصرار داشتند. جالب است که برخی دستفروشها کتابهای خود را بدون سانسور میدانستند و تأکید میکردند که این ترجمهها یا متنهای بیسانسور را هیچ جا نمیتوان پیدا کرد. و فوری دست میگذاشتند روی قیمتها و میگفتند که ما تخفیف زیادی میدهیم و این خدمت بزرگی به کتابخوانهاست.
دو مورد کتابی که من از دورهگردان و در این مدت خریدم، واقعاً تخفیف حسابی و زیادی داشتند! تخفیفی که هیچکدام از ناشران جدی و کتابفروشان سطح شهر در هیچ مناسبتی به کسی نمیدهند. از همان جنس تخفیفها که بیشتر ما باورشان نداریم و آنها را بیدلیل نمیدانیم! تقریباً همه دستفروشانی که من با آنها صحبت کردم، روی تخفیفهای ۵۰ تا ۷۰درصدیشان، آن هم نه مناسبتی، بلکه دائمی، تأکید میکردند. من روی ارزانترین کتابها دست میگذاشتم که با تخفیف برایم ۱۵۰ تومان تمام میشد.
در جایگاه یک خواننده عادی باید بگویم که نه حاضرم آنها را بخوانم و نه حاضرم به کتابخانه یا شخصی اهدا کنم. «دختری که ماه را نوشید» کتاب معروفی است که نشر معتبر و حرفهای «پرتقال» آن را منتشر کرده. من همین کتاب را از دستفروشی و ناشری دیگر خریدم. و بعد صفحاتی از آن را با نسخه انتشارت پرتقال مقایسه کردم. در مقام یک خواننده معمولی حرف میزنم و باید بگویم کتابی که از دستفروش خریده بودم، پُردستانداز بود. و برای مثال در سادهترین نکته ویرایش صوری که همان رعایت فاصله و نیمفاصله است، یکدست نبود. یک جا رعایت و یک جا نادیده گرفته شده بود. از نگاه کمی حرفهایتر باید بگویم ویرایش ساختاری یا زبانی متن پیشکششان باشد! درباره ترجمه هم مترجمان میتوانند نظر بدهند، من اگر از نگاه همان خواننده غیرمتخصص حرف بزنم، باید بگویم نشر پرتقال خواندنش برایم روانتر است و بدون اینکه از ترجمه سر در بیاورم، میتوان بخشی از این روانی را به موفقیت مترجمش نسبت بدهم.
اهمیت نقش تسهیلگران و مروجان کتاب و کتابخوانی
تنوع آثار در بساط دورهگردان کتاب که همهشان زنان و دختران کمسنوسال بودند، بسیار کم بود. در قلمرو کتاب مخاطبشناسی بحثی مفصل و بیوحدومرز است، اما همگی آنان روی چند کتاب خاص دست میگذاشتند و اصرار داشتند که همه باید آنها را بخوانند. «ملت عشق» را همهشان به من پیشنهاد میکردند و میگفتند ببر واقعاً زندگیات عوض میشود و پشتش «سه دختر حوا» را هم اسم میبردند! میگفتند «خودت باش دختر» را همه دخترها باید بخوانند! هرکس «پدر پولدار، پدر بیپول» را برده، واقعاً تأثیرش را دیده!
ترانه افغانستان و دیگر ترانههای نصف جهان زنانی اهل کار و کوششاند. در جستوجوی بهترین راهی هستند که برای درآمدزایی با آن آشنایند، آن هم در این اوضاع اقتصادی که جمعیت زیادی از آن ناراضیاند. در کنار آن، برخی از آنها خودشان را بخشی از جامعه فرهنگی در حوزه کتاب میدانند. اما این دستفروشی کتاب پدیده جدیدی در فرهنگ ما نیست.
در درازنای تاریخ، دورهگردان کتاب و فروشندگان زیرزمینیِ رسانههای چاپی همواره به بخشی از نیاز جامعه کتابخوان یا پژوهشگران پاسخ دادهاند که شاید مهمترینشان تأمین کتابهای کمیاب یا نایاب باشد. اما این گروهی که چند سالی است با کولهپشتی و ساک چرخدار در سطح اصفهان میبینیم، آن هم با کتابهایی که با همین قیمت یا حتی ارزانتر و با کیفیتی بهتر در فروشگاههای فیزیکی و مجازی چاپ دیگرش وجود دارد، دقیقاً به کدام ضرورت جامعه کتابخوان پاسخ میدهند؟ آیا بود و نبودنشان فرقی میکند؟
تداوم این شغل در جامعه بازتابی از استقبال مردم کتابخوان است. یا در واقع باید گفت که دستفروشان کتاب مشتریان کتابخوان و فرهنگی خاصِ خودشان را دارند. بهنظرم تسهیلگران کتاب و مروجان کتابخوانی باید راه ارتباط با این گروه کتابخوان را پیدا و آنان را آگاه کنند و یاد بدهند که کتاب تا کتاب داریم! شما با همین پول و وقتی که میگذاری، کتابهای بهتری هم میتوانی بخری و بخوانی. این فعالان حوزه کتاب میتوانند مخاطبان کتاب را حرفهایتر بار بیاورند.
تسهیلگران و مروجان کتاب میتوانند به راههای دیگر هم ناشران چنین آثاری را به چالش بکشند، نوشتن «ریویو» یا یادداشتهای مروری یا نقدِ صوری و محتوایی راهکارهای خوبی هستند. باید معلوم شود که این ناشران که غالباً راه اصلی فروش آثارشان از طریق همین زنان دستفروش است، چقدر دغدغه فرهنگی دارند؟ آیا فقط به فکر این هستند که پولی به جیب بزنند و هرچیز دیگری را فدای این درآمدشان کنند؟
آیا ترجیح میدهند وقت و هزینه کمتری برای ترجمه و چاپ یک کتاب بگذارند و در عوض بیشترین درآمد را از آن کار «بی یا کمکیفیت» به دست آورند؟ در ضمن، نباید فراموش کرد که تسهیلگران و مروجان کتاب فقط یک گروه از فعالان حوزه نشر و فرهنگ هستند که میتوانند جامعه را نسبت به کتابهای سطحی و بیکیفیت آگاهی بدهند، این رشته سر دراز دارد. و هرکس باید در جایگاه خود نقشش را بهدرستی ایفا کند.
انتهای پیام