پسته و حکمرانیِ آسان – تیتر اول

القصه … از اینجا می آغازم که اینجانب میرزا محمد علی فرزند پدر کوچ کرده ام محمد سعید، از سال ۷۹ به این سو، هیچ نوع گوشت سرخ و سپیدی تناول نکرده و گیاهخوار هستم. البته هرگز به خودم اجازه نداده ام گیاهخواری و پرهیز از گوشت را به دیگران نیز توصیه کنم. درباره فواید گیاهخواری هم تقریبا هیچگاه اظهار نظر نمی کنم و در پاسخ اغلب دوستانی که می پرسند: «چه جوری دلت میاد از کباب بگذری؟»، لبخند عارفانه ای می زنم و دیگر هیچ. خیلی گیر بدهند می گویم من کتابی از مهاتما گاندی خواندم که روی من اثر گذاشت و گیاهخوار شدم. (خوشبختانه خیلی گیر نمی دهند!)

ممکن است در همین سطور نخست بفرمایید؛ با این قیمت ها، ما هم خیلیییی گوشت خوار نیستیم. … بله. می فهمم. شاید فرقمان در این باشد که من گیاهخوار انتخابی هستم و شما گوشت نخوارِ انتصابی! یعنی این اقتصاد و تورم است که شما را واداشته که قدری کمتر برّه به سیخ بکشید! حالا البته نه فضیلتی هست در گیاهخواری و نه رذیلتی در گوشتخواری. اما همه این مقدمه را چیدم که بگویم، کنترل نفس، برای منِ گیاهخوار چندان دشوار نیست. چرا که ۲۲ سال است از کنار بساط کباب شمایان می گذرم و پرهیز ادامه دارد. ولی این فقط یک انتخاب فردی است و کار کشورداری و حکمرانی، توفیر دارد با مدیریت اتحادیه ی مرتاضان و پرهیزکاران!

ممکن است قاعده ی تعمیم، قدری خلل پذیر و غلط باشد اما باور کنید کسی که می تواند کباب نخورد، به طریق اولی، توان آن را دارد که از پسته و بادام هندی و فندق هم بگذرد، شکلات تلخ را هم بی خیال شود و دایره پرهیز را گسترده تر کند. اما مساله اینجاست که اولا کسی حق ندارد مصدر و مرجعی باشد برای دعوت به پرهیز و به همه بگوید: «خوب پسته نخور!». ثانیا از منظر فلسفی، حکومت صاحب چنین جایگاهی نیست که «حق انتخاب» را از آدم ها بگیرد. این فقط یک مهمانی است و خوب خوردن، خوب پوشیدن، خوب سفر رفتن، حق ذاتی ما مهمانان. صادقانه بگویم، گذشتن از مغزهای مهمی چون عالیجنابان مستطابان پسته و بادام هندی، کار دشوار و پرهیز تلخی است. اساسا چرا باید گذشت؟ چرا باید نخورد؟ نعمت به این لذت و زیبایی!

وقتی که ۱ کیلو پسته بشود ۱ میلیون تومان و حداقل حقوق و دستمزد ۵ میلیون تومان باشد، حتما پیچ و مهره ای خراب شده، حتما واشری ترکیده است، جایی هست که گریس و روغن می طلبد و شاید باید تعویض قطعه صورت بگیرد. اگر نه؛ در ممالک دیگر چنین نیست. حتی در همین همسایه غربی ما ترکیه که گرفتار بحران اقتصادی و بحران زلزله شده، قیمت ۱ کیلو پسته ممتاز غازی عنتاب چهارصد لیره است و کف حقوق و دستمزد هم رسیده به ۸ هزار و پانصد. یعنی کارگر ترکیه ای که کمترین حقوق ماهیانه را دریافت می کند، از قدرت خرید ۲۱ کیلو پسته برخوردار است. ۲۱ کیلو کجا و ۵ کیلو کجا؟ ممکن است بفرمایید آن کارگر ترک، پسته را ارزان می خرد اما برای قبض ماهانه گاز باید پانصد لیره پرداخت کند و گاز در ایران، بسی بسیار ارزان است! ببخشید! دفاعیه ی جالبی نیست. یارانه انرژی که نه تنها بخشی از خدمات نیست بلکه مبنایی از بدترین راهبردها در حکمرانی جمهوری اسلامی است.

آن واژه ی حکمرانی چه می کند آن بالا در عنوان مطلب؟ عرض می کنم؛ ما در عالم سیاست و کشورداری، یک مفهوم پایه و بنیادی و آدم حسابی داریم به نام «حکمرانی خوب» یا همان (Good governance).

در تعریف ابعاد و تحدید مرزهای حکمرانی خوب یا مطلوب، شاخص هایی در در اواخر دهه ۱۹۸۰ توسط بانک جهانی مطرح شده که درک اهمیت آنها آسان؛ ولی پایبندی بدانها، دشوار است. البته در اسناد و مقالات مرتبط با این موضوع، هیچ اشاره مستقیمی به «پسته» صورت نگرفته است! نه از نوع و ورژن کله قوچی، نه اکبری نه کالیفرنیایی! ولی مساله اینجاست که پایبندی حکومت ها به شاخص های اصلی «حکمرانی خوب»، دسترسی آسان و پایدار آدم ها به پسته و خیلی چیزهای دیگر را ممکن و میسر می کند. شاخص ها چیستند؟ مشارکت، حاکمیت قانون، شفافیت، پاسخگویی، عدالت، وفاق، اثر بخشی و کارایی و مسئولیت پذیری. همین.

اگر حکومتی، در پاسخ به گلایه شهروندان در مورد گران شدن یک کالا، مرتب بگوید: «خوب حالا نخور مگر چه می شود؟»، کار را برای خودش آسان و برای خلق خدا، دشوار کرده است! گوشت قرمز نخور، مرغ نخور، سفر نرو، با لباس های پارسال بساز، مهمان نیار، ما الان در شعب هستیم! ببخشید! اساسا اگر حکمرانی، تا این اندازه آسان باشد، به شدت باید مشکوک شوی و بدانی که یحتمل در مسیر و طریق درست نیستی و سر از بیابان درآورده ای. اگر حکمرانی، آن قدر آسان باشد که حاکم در پاسخ به هر درخواست و مطالبه معقولی، خلایق را صرفا به پرهیز و صبر فرابخواند، قاعدتا بد جا ایستاده و باید قامت رعنا را قدری آن سوتر بکشد و اجازه دهد باد بیاید، باد!

در این ضیافت کوتاه که فقط یک بار بدان فراخوانده شده ایم، منصفانه نیست طومار بلند مِنوی ده متری را هی کوتاه و کوتاه تر کنید و بگویید این نه، آن نه، این یکی را بی خیال، آن یکی بعدا … . این هم رسم جوانمردی نیست که غالب مهمانان، زیر آفتاب باشند و نان بیات سق بزنند و از سایه سار گوشه انتهای باغ، بوی کباب به مشام برسد و بشنویم که عده ای دارند به نوای تصنیف «عقرب زلف کجت…» دست می زنند و همخوانی می کنند و سیب از شاخه چینند و خوشند، ولی ما از ترس تشنگی و نبودنِ آب، حتی تصنیفی نخوانیم و دستی هم نزنیم.

ما داریم درباره پسته حرف می زنیم و نه درباره خاویار یا ماکولات بسی گرانقیمت و شگرف. ما داریم درباره حداقل ها سخن می گوییم. صد البته تنگ شدن دایره ی امکان انتخاب و خرید، پسته و بادام که سهل است، از گردو و بادام زمینی و تخم آفتابگردان هم گذشت. داریم می رسیم به هاش دو اُ، داریم می رسیم به نور، به فتوسنتز محضضضض. این پذیرفتنی نیست. این وضعیتی نیست که بشود برای آن توجیه و بهانه آورد و کار امروز به فردا حواله کرد.

گذار از این گردنه ای که ظاهرا در آن جز نانی و آبی، چیز دگر نمانده است، با این رویه و رفتار کنونی ممکن نیست و حتما باید کاری کرد. اصلا اگر کار حکمران، درمان چنین دردهایی نباشد و حکمرانی، مستوجب برخورداری از سطح بالایی از خِرد، حکمت، تخصص، کفایت، دوراندیشی و تدبیر نباشد، هر شهروندی سزاوار آن است که چند ساعتی از عمرش را در پست ریاست جمهوری بگذراند و پاستور، صرفا جایی شود برای گرفتن عکس یادگاری.

۳۱۱۳۱۱

دکمه بازگشت به بالا