«بیگ‌بنگ ‌تئوری»؛ قلمرو دانشمندان نخبه، اما غیر اجتماعی!

تیتر اول/اصفهان در سریال «بیگ‌بنگ تئوری» یکی از متفاوت‌ترین زنگ‌های فیزیک دنیا به صدا در می‌آید؛ زنگ کلاسی که قرار است در آن، با تاریخ، فیزیک و نیز با برخی از پیچیده‌ترین نظریه‌های این دانش آشنا شویم، آن هم بدون استفاده از کلمات سنگین یا توضیحات گیج‌کننده. در طی این سریال، ممکن است این سوال به ذهن مخاطب خطور کند؛ آیا افرادی که دارای بهره هوشی زیادی(IQ) هستند، در روابط اجتماعی خود ناتوانند و از هوش احساسی یا عاطفی(EQ) کمی برخوردارند؟

در جهان سیت‌کام یا کمدی موقعیت (Sitcom)، سریال «بیگ‌بنگ تئوری» (The Big Bang Theory) یکی از محبوب‌ترین‌ آثار به شمار می‌آید؛ عاشقانه‌ای علمی و آموزشی یا بهتر بگویم علمی- آموزشی معروفی که عاشقانه‌ها دارد. عنوان سیت‌کام (Situation Comedy) خبر می‌دهد که کمدی است و مثل هر اثر هنری دیگری مخاطب اهل خودش را می‌طلبد.

این سریال ۱۲ فصل و ۲۷۹ قسمت دارد که بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۹ میلادی تولید و پخش شد و هنوز هم از هواداران مشتاق و وفاداری برخوردار است. راحت و عامیانه بخواهم بگویم «کشته‌مُرده» فراوان دارد و هر روز هم به این «کشته‌مُرده‌ها» اضافه می‌شود! مثل یک تیم فوتبال که در گذر زمان و افزون بر نسل‌های گذشته، از نسلی جدید هم هوادار یا فن (Fanatic) پیدا می‌کند.

وجود اسپین آف(Spin-off) شلدون جوان(Young Sheldon) که ساخت آن در ۲۰۱۷ میلادی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد؛ گواهی بر موفقیت «بیگ‌بنگ تئوری» است. اگر از مخاطبان کمدی سطحی و لودگی‌های بی‌هدف نیستید و در نگاهتان به سیت‌کام‌ها چیزی فراتر از سرگرمی و خنده و وقت‌گذرانی می‌جویید و در یک کلام اگر نظری حرفه‌ای‌تر به جهان هنر دارید، «بیگ‌بنگ تئوری» در سبک خودش یکی از بهترین‌هاست.

اما مسئلۀ دیگری که از این سریال می‌ماند، جنبه علمیِ بسیار پُررنگش است. اگر دنیای علم و پژوهش و تحقیق را و مخصوصاً دانش فیزیک را دوست دارید، این سریال برای شماست! اگر جهان علم و به‌طور ویژه فیزیک را دوست ندارید، این سریال باز هم برای شماست تا به آن‌ موضوعات علاقه‌مندتان کند! در ادامۀ این نوشتار از حال‌وهوای سریال و به‌طور مشخص وجه علمی و آموزشی آن بیشتر خواهم گفت.  

غیراجتماعی‌های باهوش!

در بین شخصیت‌های متعدد سریال، ۴ نفر، یعنی شلدون کوپر (Sheldon Cooper)، لئونارد هافستادر (Leonard Hofster)، راجش کوتراپالی (Rajesh Kootherappali) و هاوارد والوویتز (Howard Wolowitz) از فصل ۱ تا ۱۲ حضور و نقش‌های اصلی را بر عهده دارند. هر ۴ نفر آن‌ها دانشمند و از نظر علمی نخبه هستند. در عین حال، غیراجتماعی و در برقراری روابط در جامعه بسیار ضعیف‌اند. به‌علاوه، همگی عجیب‌وغریب‌اند و خوره‌هایی دارند یا در اصطلاح، از شخصیت‌های گیک (Geek) و نِرد (Nerd) به شمار می‌روند که به موقع‌اش بیشتر توضیح خواهم داد.

«بیگ‌بنگ ‌تئوری»؛ قلمرو دانشمندان نخبه، اما غیر اجتماعی!

شلدون کوپر؛ رُک‌ترین فیزیک‌دان نظری

او یکی از شخصیت‌های کلیدی سریال است که از کودکی نخبه بوده و حالا در ابتدای جوانی دکترای فیزیک نظری دارد. موضوع اصلی پژوهش شلدون در دانش فیزیک، نظریۀ ریسمان (String Theory) و مکانیک کوانتوم (Quantum Mechanics) است. در این ۱۲ فصل بارها نام این دو نظریه را می‌شنویم و با تاریخچه و جنبه‌های متعدد آن آشنا می‌شویم. همین شلدونِ دانشمند با وجود اینکه یکی از باهوش‌ترین فیزیک‌دان‌های دنیا محسوب می‌شود و شانس گرفتن نوبل این رشته را دارد، در روابط اجتماعی بسیار ضعیف است.

 در نشست و برخاست با دیگران درک و شعور چندانی ندارد و معمولاً با مشکلات بسیاری روبه‌رو می‌شود. برای شلدون حرف‌زدن در جمع بسیار سخت است. در کنار آن، یکی از علل مهم ضعف روابطش آن است که درک درستی از طعنه و کنایه و حتی شوخی و خیلی از حرف‌های عادی و روزمره را ندارد. وقتی به او طعنه و کنایه می‌زنند، نمی‌فهمد! نه اینکه دیر بفهمد، اصلاً نمی‌فهمد! و برای فهمش به توضیح دیگران یا تحقیق‌کردن نیاز دارد. خودش هم بسیار رُک است و جواب‌های عجیب به دیگران می‌دهد! و همۀ این‌ها رابطه او را با افراد دیگر بغرنج و پیچیده می‌کند. غالباً شخصیت شلدون را در «بیگ‌بنگ تئوری» با افراد دارای سندرم «آسپرگر» (Asperger) مقایسه می‌کنند. و توضیح سندرم همان است که گذشت، این افراد باهوش‌اند، اما زندگی اجتماعی محدود و ضعیفی دارند.

برای درک بهتر شخصیت شلدون می‌توان به یکی از دیالوگ‌های معروفش اشاره کرد. در صحنه‌ای از شلدون می‌پرسند چرا پول‌هایت را در بانک‌ نمی‌گذاری؟ و او جواب می‌دهد: یک روز ربات‌ها علیه بشر قیام می‌کنند. آن روز، «دستگاه‌های خودپرداز» [یعنی قسمتی از سیستم بانکداری] رهبر و سردستۀ ربات‌های شورشی خواهند بود! شلدون واقعاً به این موضوع اعتقاد دارد و بدون اغراق به زبان می‌آورد. همین باورهایش باعث چالش اساسی بین او و دیگران می‌شود. یا جایی دیگر از معشوقش و زیبایی او صحبت می‌کند. و منظور دقیق وی از زیبایی معشوقش «گروه خونی» اوست که با گروه خونی خودش تشابه دارد! شلدون بسیار جدی و رُک است و این پاسخ‌هایش به‌هیچ‌وجه شوخی نیست.  

لئونارد هافستادر؛ خجالتی‌ترین فیزیک‌دان کاربردی 

او دکترای فیزیک کاربردی دارد. بسیار باهوش و از نوابغ فیزیک کاربردی است. هم‌خانۀ شلدون است و هر دو در «مؤسسۀ فناوری کالیفرنیا» یا کَلتِک (Caltech) پژوهشگر هستند. لئونارد هم مانند شلدون در زندگی اجتماعی ناتوان است و اغلب آدم گوشه‌نشینی است. همچنین، ضعف بینایی شدیدی دارد که بازتابی از همان شخصیت نخبۀ اوست. در واقع، تمام عمرش را به خواندن و نوشتن مشغول بوده که تاثیر مستقیمی بر بینایی او گذاشته است. اعتماد به‌ نفس کم او هم اصلاً نیازی به توضیح ندارد. این کمی اعتماد به‌ نفس، خجالتی‌بودن و پُراسترسی‌اش برای خود او و دیگران کاملاً ثابت‌شده است.  

لئونارد کودکی بسیار سختی گذرانده؛ در خانه‌ای بزرگ شده است که همه نخبه و عجیب بوده‌اند. مثلاً تفریحشان این بوده که مقالات علمیِ یکدیگر را برای هم بخوانند و نظر بدهند یا حتی در شب کریسمس یکی از دستاوردهای علمی خود را به دیگری هدیه کنند! حسرتِ‌ داشتن یک کودکی معمولی همیشه در دلش هست. بااین‌همه، لئونارد شخصیتی بسیار احساساتی و خوش‌ قلب و با فکر دارد.

اگر یک دیالوگ کوتاه بخواهم از لئو بگویم که به‌خوبی شخصیتش را آشکار کند، این است: «او کمی شکسته است و به من نیاز دارد». واقعیت شخصیت لئونارد همین یک جملۀ کوتاه است. با وجود اینکه هر روز خودش در حال شکسته‌شدن است و کسی را ندارد یا نصفه‌نیمه دارد! بسیار برایش مهم است که به آدم‌های دل‌شکستۀ اطرافش دلداری بدهد.

راجش کوتراپالی؛ تنهاترین دانشمند اخترفیزیک

راجش پسری هندی و هندو مذهب و از خانواده‌ای بسیار ثروتمند است که اکنون در آمریکا زندگی می‌کند. او از همکاران و البته از دوستان بسیار نزدیک شلدون و لئونارد به شمار می‌آید. راج هم نخبه است و دکترا دارد. او یکی از شخصیت‌های برتر در رشتۀ خودش، یعنی دانش اخترفیزیک، محسوب می‌شود.  

راج در روابط اجتماعی حتی از شلدون و لئونارد هم ضعف‌های بیشتری دارد تا جایی که برخی مواقع از خجالت و احساس شرم، ممکن است نتواند صحبت کند. او قدرت تکلمش را موقتی از دست می‌دهد! دوستی پیدا نمی‌کند یا به‌سرعت دوستانش را از دست می‌دهد و در تکرار این قضیه حرفه‌ای است! اغلب، روابط او آن‌قدر غیرمعمول و کوتاه است که نمی‌داند آن دوره را اصلاً دوستی بداند یا نه! در بین شخصیت‌های اصلی و حتی فرعی سریال باحوصله‌تر، خوش‌سلیقه‌تر، منظم‌تر، مهربان‌تر و تنهاتر از راج پیدا نمی‌شود.

اگر بخواهم بین ۱۲ فصل، یک دیالوگ ماندگار از راج انتخاب کنم که به‌خوبی شخصیت او را انعکاس دهد، قطعاً آن قسمتی است که برای دیگران حجم تنهایی‌اش را توصیف می‌کند: «بعضی وقت‌ها خیلی احساس تنهایی می‌کنم. پس آن‌قدر روی دست چپم می‌نشینم تا بی‌حس شود. بعد که خوب بی‌حس شد با دست راستم می‌گیرمش و پیش خودم این‌طور تظاهر می‌کنم که دست آدمی دیگر را گرفته‌ام.»

هاوارد والوویتز؛ عشق‌بازترین مهندس هوافضا

او دوست نزدیک و همکار سه شخصیت دیگر است. اما برخلاف سه کاراکتری که گذشت، دکترا ندارد. و همین موضوع اسباب تحقیرش از سوی دکترهاست! هرچند بدون دکترا هم نخبه و در رشتۀ خودش کسی است. هاوارد مهندسی هوافضا دارد و یک فیزیک‌دان کاربردی است و با ناسا همکاری جدی و مهمی دارد. به‌طورکلی، هر ۴ شخصیت اصلی مرد به‌دلیل نبوغ بسیار، به پروژه‌های دولتی و غیردولتی متعددی دعوت می‌شوند.

هاوارد هم مثل بقیه، رفتارهای غیر اجتماعی دارد و عجیب‌ و تنهاست. اما تلاش او برای اجتماعی‌شدن و عادی‌بودن و فرار از تنهایی داستان درازی دارد. هاوارد به عشق اهمیت زیادی می‌دهد. دوست دارد وارد یک رابطۀ عاشقانه بشود که هم دوست بدارد و هم دوست داشته شود. سلیقه و شور خاص خودش را در این مسیر دارد و بسیار خطر می‌کند! برخی اختراعات علمی او نیز همسو با همین نیازهای عاطفی‌اش است و گاهی حسابی به دردسر می‌افتد! خیلی راحت بخواهم بگویم در نگاه اول هاوارد آدم «منحرفی» به نظر می‌رسد، اما عجله نکنید و تا آخر سریال صبور باشید!

معروف‌ترین دیالوگ‌های هاوارد نیز دربارۀ عشق و فرار از تنهایی است؛ هاوارد در روابطش بیش از آنکه دوست داشته شود، دست انداخته می‌شود و عجیب‌بودن و برخی نافهمی‌هایش سوژۀ خوبی است که زن‌ها سربه‌سرش و بعد هم تنهایش بگذارند. خود او که تمام عمر در جست‌وجوی عشقی واقعی دویده در جایی می‌گوید: «به‌دست‌آوردن عشق مثل یک ماراتن می‌ماند، یک تعقیب بی‌امان است و فقط زمانی به آخر می‌رسد که یا به عشقت برسی یا عشقت با اسپریِ فلفل به تو حمله کند!»

پنی؛ مسئلۀ IQ و EQ و Geek و Nerd

پنی دختر بسیار جوانی است که با رؤیای بازیگرشدن از نبراسکا به کالیفرنیا آمده و کنار تمرین برای رسیدن به این آرزوی بزرگش، در یک رستوران‌کافۀ کوچک نیز مشغول به کار است. او شخصیتی محبوب دارد و کم‌وبیش هر مردی از راه می‌رسد، عاشقش می‌شود (به جز شلدون)! و بسیار اجتماعی است. اما درس زیادی نخوانده و از دنیای فیزیک و دیگر علوم هیچ دانشی ندارد.

او در همسایگی شلدون و لئونارد زندگی می‌کند و با این دو نشست و برخاست بسیاری دارد و چون راج و هاوارد نیز اغلب مهمان شلدون و لئونارد هستند، هر پنج نفر دیدارهای متعددی دارند و ماجراهای جالب سریال را همین روابط رقم می‌زند. پنی نقش مهمی در هدایت شلدون و لئونارد و راج و هاوارد در روابط اجتماعی‌شان دارد. در یک کلام، او راه‌ و رسم زندگی اجتماعی را به آن‌ها یاد می‌دهد و آنان نیز در موقعیت‌های گوناگون و برای فرار از دردسرهای بزرگ اجتماعی (که برای پنی عادی است) از این دختر برون‌گرا کمک می‌گیرند.  

روابط پنی و چهار نابغۀ فیلم بسیاری دیدنی است. در این روابط، هر لحظه مشکلات زیست چهار دانشمند را که ضعف فراوانی در برقراری ارتباطات اجتماعی دارند و از طرفی عجیب‌ و غریب و  گیک و نِرد هم هستند، بازتاب می‌دهد. به جز این چهار نفر و کاراکترهای اصلی دیگری که به‌مرور وارد می‌شوند، شخصیت‌های فرعی نیز چه آن‌ها که باهوش‌اند و چه آن‌ها که هوشی معمولی دارند، غالباً غیراجتماعی و گوشه‌نشین و گیک و نِرد هستند. و هر تلاششان برای حضور اجتماعی بهتر آنان را با معضلات بسیاری روبه‌رو می‌کند.

در این مسیر، سؤالات متعددی در ذهن مخاطبان «بیگ‌بنگ تئوری» پدیدار می‌شود که شاید مهم‌ترینش این باشد: آیا افرادی که دارای بهرۀ هوشی زیادی (IQ) هستند، در روابط اجتماعی خود ناتوان هستند و از هوش احساسی یا عاطفی (EQ) کمی برخوردارند؟

در کنارش می‌توان همین پرسش را برای دو گروه دیگر نیز مطرح کرد که لزوماً بهرۀ هوشی ویژه‌ای ندارند؛ اول افرادی که در نظرمان ساده‌دل و عجیب‌وغریب‌اند یا رفتارهای غیرمتعارفی دارند که آن‌ها را از عموم متمایز می‌کند و… (Geek). دوم کسانی که خوره‌های بخصوصی، مثلاً خورۀ کمیک، داستان و رمان، بازی کامپیوتری، سریال، انیمه، اشیای بی‌ارزش هستند یا روی افراد خاصی تعصب و وسواس دارند و… (Nerd). 

یکی از پیش‌پاافتاده‌ترین و معمول‌ترین اتفاقاتی که همۀ گروه‌های یاد شده در محیط‌های اجتماعی تجربه می‌کنند و باعث می‌شود که بیشتر به انزوای خود پناه ببرند، «مسخره‌شدن» از طرف دیگران است، چون ممکن است واقعاً تحملشان سخت باشد! مثلاً تصور کنید مجبور باشید، ساده‌ترین سؤال را که غالب افراد معنی آن را به‌راحتی و به‌ سرعت می‌فهمند، برای شخص خاصی بیش از یک بار توضیح دهید! معمولاً در هر محیطی، در بین اعضای خانواده و فامیل، دوستانِ مدرسه و دانشگاه، همکاران و… چند تایی از این افراد پیدا می‌شوند. بدون تردید، «بیگ‌بنگ تئوری» یکی از معدود شاهکارهای جهان سیت‌کام است که به ما یاد می‌دهد اگر یکی از همین افراد هستیم یا در ارتباط با این گروه‌ها قرار داریم، چگونه هوشمندانه‌تر بیندیشیم، تصمیم بگیریم و رفتار کنیم. راهنمای خوبی است که کمتر آزار ببینم و البته دیگران را هم چه خواسته و چه ناخواسته اذیت نکنیم.  

متفاوت‌ترین زنگ فیزیک دنیا!

«بیگ‌بنگ تئوری» به زبانی طنازانه با چاشنی علم و دانش، و البته ساده و داستان‌گونه برای ما پیشنهادهایی دارد تا در این دنیا که هیچ دو نفری تمام و کمال شبیه به هم نیستند، چگونه عاقلانه‌تر زندگی کنیم؛ این سریال درس‌ها و زبان خاص خودش را دارد که مخاطب‌های حرفه‌ای‌تر و صبورتر به آن‌ پی می‌برند. هم‌زمان با آن و در دل همان ماجراها از زاویه‌ای دیگر نیز به قلمرو علوم و دانش‌های گوناگون وارد می‌شود که برجسته‌ترینشان همان فیزیک و دانش‌های وابسته به آن است. در نتیجۀ این کوشش، یکی از متفاوت‌ترین زنگ‌های فیزیک دنیا به صدا در می‌آید؛ زنگ کلاسی که قرار است در آن، هم با تاریخ و سرنوشت فیزیک و هم با برخی از پیچیده‌ترین نظریه‌های این دانش آشنا شویم، آن هم بدون استفاده از کلمات سنگین یا توضیحات بغرنج و گیج‌کننده یا حال‌وهوایی که حوصله‌مان را سر ببرد.  

حضور مهمان‌های نامدار که در دنیای علم و اقتصاد برای خودشان اسم و رسمی دارند، مخصوصاً در حوزۀ فیزیک بخشی از این کلاس درس است؛ بخشی که باید آن را گوشه‌ای از تاریخ معاصر علم دانست. و توأمان موفقیتی مهم برای «بیگ‌بنگ‌ تئوری» به حساب آورد. استیون هاوکینگ (Stephen Hawking)، دانشمند فیزیک نظری و کیهان‌شناسی که در دنیای علم، مخالفان و موافقانش همه به او توجه دارند و زیست و افکار او را دنبال می‌کنند، بی‌گمان یکی از مهم‌ترین مهمان‌هاست. هاوکینگ نه در یک قسمت، بلکه بارها در این سریال حضور یافت. به‌جز او، باید به مهمانان مهم دیگری چون باز آلدرین (Buzz Aldrin)، فضانورد، بیل گیتس (Bill Gates)، از بنیان‌گذاران مایکروسافت، استیو وزنیاک (Stephen Wozniak)، از موسسان اپل، نیل دگراس تایسون (Neil deGrasse Tyson)، اخترفیزیک‌دان، و ایلان ماسک (Elon Musk)، فیزیک‌دان و کارآفرین، اشاره کرد.  

در کنار افراد یادشده، نظری هم به تاریخ دورتر علم و شخصیت‌های معروف آن می‌شود که دامنه‌اش گسترده‌تر است. دو تن از آن نخبه‌ها که باز هم در حال‌وهوا و اتفاقات بخصوصی به زندگی آن‌ها نگاه می‌شود، توماس ادیسون (Thomas Edison) و نیکولا تسلا (Nikola Tesla) هستند. معمولاً از بچگی نام ادیسون را بیش از تسلا شنیده‌ایم و بیشتر او را می‌شناسیم، به‌ویژه به‌خاطر اختراع برق، نام ادیسون سر زبانمان است. اما تسلا را نشنیده‌ایم یا همیشه در حاشیه بوده، حتی در این دوران که نام شرکتی معروف هم «تسلا» است.

یکی از واقعیت‌های تاریخ علم که در «بیگ‌بنگ تئوری» بررسی می‌شود، علت همین شهرت ادیسون و گمنامی تسلا است، درحالی‌که شخص دوم به علم و دانش بشری بیش از ادیسون خدمت کرده. شخصیت‌های سریال رقابت یا دشمنی ادیسون و تسلا را بزرگ‌ترین بگومگوی تاریخ علم می‌دانند و همه‌ آن‌ها دوست دارند پیرو منش تسلا باشند. در دنیای خودشان اگر ادیسون‌مآب خطاب شوند، به خشم می‌آیند! زیرا شخصیت علم‌دوستی تسلا پُررنگ‌تر است و اختراعاتی مهم‌تر از ادیسون داشته، اما ادیسون با بهره‌مندی از ابداعاتش به‌دنبال کسب شهرت و پول بیشتر بود.

از این نمونه‌ها در «بیگ‌بنگ‌ تئوری» بسیار است تا جایی که از خیام نیشابوری هم در جایگاه ستاره‌شناس و ریاضی‌دانی حکیم یاد می‌شود. شلدون در یکی از قسمت‌ها موقع‌ دلداری‌دادن به هاوارد از زبان خیام چنین می‌گوید: یک روز پادشاهی در مشرق‌زمین، دانشمندان دربار را گرد خود جمع کرد و از آن‌ها خواست جملۀ حکیمانه‌ای یادش بدهند تا آن را بر انگشتر خود حک کند؛ جمله‌ای که در لحظه‌های سخت و ناراحت‌کنندۀ زندگی برایش تسکینی باشد. دانشمندان نیز می‌گویند بر حلقه‌ات این گزاره را ثبت کن: «این نیز بگذرد». 

در این سیت‌کام، به‌جز تاریخ زیست شخصی و علمی نخبگان جهان، نظریه‌های مختلفی نیز باز به همان زبان کمدی و در دل داستان‌های سریال آموزش داده می‌شود. «بیگ‌بنگ تئوری»، عنوان سریال، یکی از آن نظریه‌های مهم است. در کنار آن، یکی از معروف‌ترین آن‌ها سکانسی است که پنی برای دوست‌داشتن با کسی دودل است. بنابراین، از شلدون راهنمایی می‌خواهد. شلدون بر اساس نظریۀ معروف «گربۀ شرودینگر» (Schrodinger’s Cat) به او توضیح می‌دهد تا تردیدش برای دوستی برطرف شود!  

این را در نظر بگیرید که شلدونِ نخبه، یک نظریۀ علمی را به پنیِ درس‌ناخوانده و کم‌سواد شرح می‌دهد. یکی از هنرها و تیزهوشی‌های سریال «بیگ‌بنگ تئوری» همین است که برای کسانی چون پنی حقایق علمی را موشکافی می‌کند؛ حقایقی که شاید او در هیچ کلاس درس مدرسه یا دانشگاه نمی‌توانست یاد بگیرد. در کنار گربۀ شرودینگر ده‌ها نظریۀ دیگر هم باید اضافه کرد که غافل‌گیرانه و دقیقاً در همان موقعیت‌هایی که انتظارش را نداریم، یاد می‌گیریم.  

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا