اندر محاسن رد صلاحیت حسن روحانی
آقای روحانی هم قبلا دلایلش را برای ثبت نام اعلام کرده بود. لابد آن دلایل برای بعضی ها قابل قبول است. من به آن حرف ها کاری ندارم و اصلا از منظر دیگری به ماجرا نگاه می کنم. یکی از بزرگ ترین مشکلات حاکمیت در سرزمین ما فقدان بنیان های تئوریک است. کلیاتی مثل:استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را رها کنید که تازه در همین کلیات هم به شدت مشکل داریم که اگر نداشتیم هنوز بر سر کلمه استقلال چانه نمی زدیم. بعد از چهار دهه و نزدیک به نیم قرن هنوز نمی دانیم مرادمان از استقلال حقیقتا چیست؟ هنوز در سیاست خارجی تکلیفمان مشخص نیست. درباره آزادی البته که شعارهای زیبا سر می دهیم و بعضی از مسئولان ما جدی جدی توی چشم های ما نگاه می کنند و می گویند: ایران آزادترین کشور دنیاست اما اگر به همان بزرگواران بگویند سی ثانیه درباره آزادی سخن بگویند بعید می دانم جز همان شعارها و کلیات کلیشه ای، چیز دیگری به ذهنشان برسد. قصد تمسخر ندارم و آن بندگان خدا را به دروغگویی هم متهم نمی کنم، حتی معتقدم در بیان جمله ایران آزادترین کشور دنیاست، صداقت به خرج می دهند اما باید ببینیم منظور آن ها از آزادی چیست؟ آیا وقتی می گویند آزادی، تصوری از آزادی سیاسی هم دارند؟ آیا درکی از مطبوعات آزاد هم دارند؟ آیا اصلا به آزادی و حق رای و انتخاب اقلیت و اپوزسیون هم فکر کرده اند؟ به احتمال قریب به یقین آن بندگان خدا وقتی کلمه دموکراسی را بر زبان می آورند صرفا به انتخابات فکر می کنند و با ذهنیت آن ها کشوری که تقریبا سالی یک انتخابات برگزار می کند قطعا در اعلی درجه دموکراسی قرار دارد. ما درباره مفهوم جمهوری و اسلامی و ایران هم همین مشکل را داریم. هنوز تکلیفمان با جمهور مشخص نیست و گمان می کنیم همین که به آن ها حق رای داده ایم منت بر سرشان گذاشته ایم و چنان با آب و تاب در باره انتخابات حرف می زنیم و آن را با قبل از انقلاب مقایسه می کنیم، کانه شاخ غول را شکسته ایم. اگر هم شکسته ایم دیگر این همه گفتن ندارد. بعد از قریب به نیم قرن باید خیلی پیش تر می رفتیم نه این که انتخابات چند سال پیش برای بعضی ها تبدیل به خواب و خیال و آرزو شده باشد.
درباره اسلام هم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. من چیزی نمی گویم اما مدافعان وضع موجود بگویند وضعیت اقتصاد و فرهنگ و سیاست و اجتماع و اخلاق ما چه دخلی به اسلام دارد؟ هیچ یک از مراجع دینی وضعیت بانکداری ما را مطابق با قوانین شرع نمی دانند. هیچ یک از بزرگان این میزان نابرابری و بی عدالتی و شکاف طبقاتی را با اسلام منطبق نمی دانند. درباره ایران هم که ظاهرا باید وحدت نظر وجود داشته باشد به شدت اختلاف وجود دارد. هنوز هم هستند کسانی که معتقدند: مرز و بوم ما به جز اسلام نیست. هستند کسانی که به صراحت می گویند ایران متعلق به عده ای خاص هست و اگر نمی توانید طبق عقیده آن عده خاص زندگی کنید جمع کنید و بروید! یادمان نرود که تا همین چندسال پیش کلمه ملی فحش تلقی می شد. این ها تازه گرفتاری های ما در ساحت کلیات است. هرچه مفاهیم ریزتر و جزئی تر شوند گرفتاری های ما بیشتر و بیشتر می شود. بزرگ ترین گرفتاری ما در مواجه با این مفاهیم تناقض است. ما چون نمی توانیم این مفاهیم را خوب معنی کنیم و حد و حدود آن ها را مشخص کنیم مدام رفتار و گفتار متناقض از خودمان نشان می دهیم. فی المثل ما هنوز نمی دانیم در مقابل سازمان ملل چه باید کرد؟ چرا؟ چون بلاتکلیفیم. از طرفی نمی خواهیم شهروندان مطیع دهکده جهانی باشیم و دلمان می خواهد نظم نوین جهانی را بهم بریزیم و به تکالیفمان که مغایر با سیاست های کلی جهان است عمل کنیم و از طرفی می خواهیم خیلی هم بی قانون نباشیم. دیپلماسی فعال هم داشته باشیم. از دل این چندگانگی هاست که فجایعی مثل حمله به سفارت این کشور و آن کشور بیرون می زند.
اگر قواعد بین المللی را پذیرفته ایم که این را هم باید بپذیریم که هر سفارت خانه ای به منزله خاک آن کشور محسوب می شود و حمله به یک سفارتخانه یعنی تجاوز جنگی به یک کشور. البته تجاوز به خاک دیگر کشورها خیلی هم ایرادی ندارد اما به شرط آن که حقیقتا به این شکل از زیستن معتقد باشیم و تاوانش را هم بدهیم. نه این که به یک سفارت خانه حمله کنیم و هفت سال زور بزنیم تا آن حمله نابخردانه را جبران کنیم و در ضمن تاوان این حملات را مردم بیچاره و بی پناه بدهند و حمله کنندگان قدر ببینند و بر صدر بنشینند. بله! چیزی که ایراد دارد این نحوه از زیستن ریاکارانه و متناقض است که پدر دین و دنیای مردم را درآورده است. خب، تکلیف چیست؟ آیا دیگر چنان حملاتی صورت نخواهد گرفت؟ چرا نگیرد؟ مادام که تکلیف ما با این مفاهیم روشن نشود و ما ندانیم که در کجای جهان ایستاده ایم هر آن ممکن است اتفاقاتی از این دست رخ دهد. ما حقیقتا نمی دانیم در مواجه با سازمان ملل چه باید کرد. صدالبته که ساختار سازمان ملل هم ایرادات جدی دارد و همین یک قلم حق وتو را هیچ رقمه نمی توان توجیه کرد اما چاره برهم زدن همه قواعد بازی نیست. برای مقابله با ساختار متناقض و ظالمانه سازمان ملل باید راهکاری معقول پیدا کرد. البته که می توان کلا سازمان ملل را بی خیال شد و به راه خود رفت اما همه ما خوب می دانیم که چنین کاری نیاز به قدرتی دارد که ما از آن بی بهره ایم. ما چاره ای نداریم جز آن که به قواعد بازی تن در دهیم و از آن طرف هم به دنبال آن باشیم که گریزگاهی پیدا کنیم برای برهم زدن درست و اساسی این بازی ناعادلانه و اگر جز این باشد به همین تناقض هایی دچار می شویم که الان به آن دچاریم. آن جایی که سازمان ملل صدام و رژیم منحوس بعث را آغازگر جنگ اعلام می کند به آن استناد می کنیم اما جایی که سازمان ملل خلاف رای و نظر ما چیزی را اعلام می کند این سازمان را صهیونیستی و فاقد مرجعیت می دانیم. نمی شود.
برگردیم به بحث ردصلاحیت آقای روحانی. به نظرم بهترین اتفاق ممکن بود. ممکن است هزینه هایی هم برای نظام داشته باشد که به نظرم ندارد اما بزرگ ترین حسنش این است که مردم را از تناقض خلاص می کند. در تمامی این سال هایی که همه ارکان نظام به اول تا آخر آقای هاشمی رفسنجانی بد و بیراه می گفتند مردم می گفتند پس چرا چنین کسی در مجمع تشخیص مصلحت نظام همه کاره است؟ در تمام سال هایی که نیروهای اصلاح طلب در مجلس بودند همگان می دانستند از قوه قضائیه تا نیروهای امنیتی و صدا و سیما، هیچ کس دل خوشی از آن ها ندارد اما با این حال باید مراعات این ها را می کردند. جالب این که آدم های مهمی هم می آمدند و صراحتا می گفتند این ها آدم های منحرف و فلان فلان شده ای هستند. مردم هم می گفتند اگر حقیقتا فلان فلان شده اند پس چرا آن ها را تایید کرده اید؟ یادم هست در آستانه یکی از همین انتخابات های نیم بندی که در و دروازه هنوز به روی بعضی ها باز بود تلویزیون بی بی سی فارسی ظاهرا و به تلویح از بعضی ها حمایت کرده بود و بزرگی گفته بود به لیست بی بی سی رای ندهید. من که آن موقع کله ام زیادی بوی قرمه سبزی می داد نوشتم: ما به لیست بی بی سی رای می دهیم! نه این که من از آن شبکه علیه ما علیه خوشم بیاید اما اعتراضم این بود که بابا جان! اگر واقعا این هایی که شما می گویید مورد تایید بی بی سی هستند اصلا چرا تاییدشان می کنید؟ نمی شود که شما چیزی به نام نظارت استصوابی داشته باشید اما با این حال از ما بخواهید به کسانی که از این فیلتر رد شده اند و صلاحیتشان را شما تایید کرده اید رای ندهیم. یا این ها را تایید نکنید و یا اگر تایید کردید دیگر به شما ربطی ندارد که ما به چه کسی رای بدهیم و یا رای ندهیم. این که نمی شود شما دونفر را برای شرکت در انتخابات تایید کنید و بعد خیلی آشکار بیایید و به ما بگویید به این یکی رای ندهید و به آن یکی رای بدهید و بعد هم تایید کننده و رد کننده و برگزار کننده و ناظر هم خودتان باشید.
این بازی یک جاییش ایراد دارد. از من بپرسید کجایش ایراد دارد خواهم گفت کل بازی ایراد دارد. اصلا در یک ساختاری که قرار است جمهوریت این قدر با بگیر و ببند و تعارف و باری به هرجهت و من بمیرم و تو بمیری برگزار شود جمهوری می خواهیم چه کار؟ انشاءالله به جایی برسیم که همین مقدار رودربایستی را هم کنار بگذاریم و با برداشتن کلمه جمهوریت و جایگزینی کلمه حکومت خیال خودمان را راحت کنیم. حالا بعد برای کلمه اسلام هم یک فکری خواهیم کرد. البته خدا پدر دکتر سروش را بیامرزد که با جا انداختن کلمه(قرائت) به جای (برداشت) کار همه ما را راحت کرد. یعنی خیلی هم نیازی نیست کلمه اسلام را برداریم. هرکسی هم معترض شد و گفت این نحوه از حکومتداری ربطی به اسلام ندارد می گوییم این قرائت ما از اسلام است. بله، امیدوارم این حرف ها را شوخی تلقی نکنید البته اگر هم خواستید می توانید به پای شوخی بگذارید اما جهت اطلاعتان من کاملا این حرف ها را جدی می گویم. هر بازی ای یک قواعدی دارد. نمی شود شما فوتبال بازی کنید اما بازیکن هایتان به جای پا از دست استفاده کنند. البته می شود و حتی ممکن است تماشاچیان بیشتری هم پیدا کنید منتهی آن بازی دیگر اسمش فوتبال نیست و کسی هم آن را به اسم فوتبال به رسمیت نمی شناسد. انتخابات یعنی محلی برای حضور نمایندگان گفتمان های کلان سیاسی. چیزی جز این شوخی است. اما اگر اصرار دارید برای تکمیل پُز دموکراسی بازی و این حرف ها چنین مراسمی را برگزار کنید باید ضرر و زیان آن را به حداقل برسانید. به نظر این بنده کمترین هیچ چیزی زیانبارتر از تناقض نیست. تناقض ها وقتی روی هم تلنبار شوند یک نظام سیاسی را هرچه قدر هم که مشروع و مقبول باشد از پا می اندازند.
این انتخاباتی که در آن نه حسن روحانی جای دارد و نه جناب پورمحمدی، حداقل حسنش این است که تناقض کمتری در آن مشاهده می شود. میزان مشارکت و این حرف ها را هم بی خیال. اندک اندک مردم به این شکل از انتخابات عادت می کنند. برای شور و افزایش مشارکت آن هم اگر لازم شد می شود بعدها فکرهایی کرد اما فعلا مهم این است که اولا خطر را از سر مملکت دور کنیم و دوم این که حس تناقض را در مردم از بین ببریم. البته شما از اول هم در این فکر بودید که پای حسن روحانی و امثال او به قدرت باز نشود اما همیشه محافظه کاری کار دستتان می داد. تازه فهمیده اید انقلابی گری با محافظه کاری رسما در تعارض است. نمی شود عزم یکسان سازی داشت اما هزارجور مصلحت را هم در نظر گرفت. در خرداد ۹۲ فکرش را هم نمی کردید روحانی رای می آورد. هاشمی را قاطعانه رد کردید چون فکر می کردید حتما رای می آورد اما گفتید روحانی را تایید می کنیم تا همگان بدانند این آقا که مورد تایید هاشمی هم هست و تازه ورژن جوانتر و به روزتر او هم هست قد و قواره اش این چیزی است که ملاحظه می فرمایید. اما مثل دوم خرداد ۷۶ از دستتان در رفت. در خرداد ۹۶ می خواستید جبران مافات کنید و آب رفته را به جوی باز آرید اما بعضی از دوستان گولتان زدند. نباید به حرفشان گوش می کردید. گفتند این بار دیگر رای نمی آورد و با برجام پاره شده و حصری که نشکسته و تورمی که پایین نیامده کارش تمام است. و چه بهتر. به جای رد صلاحیت و بخشیدن جایگاه مظلوم به او، بگذاریم خودش با پای خودش به میدان بیاید و با شکست خوردن از ابراهیم بت شکن در نظر خاص و عام مفتضح شود. اشتباه کردید. نباید رحم می کردید. هاشمی را با آن سابقه و عظمت رد کردید و اتفاقی نیفتاد. این بارهم اتفاقی نمی افتاد. فکر کردید کسی به خاطر حسن روحانی حاضر بود بیاید کف خیابان؟ البته حرف رفقایتان خیلی هم بی ربط نبود و حسن روحانی جدی جدی داشت بازی را به رقیبش می باخت اما همه چیز در دقیقه نود کن فیکون شد. این جایش را دیگر نخوانده بودید. حسن روحانی که از همه اطرافیانش و ستادهای تبلیغاتی اش ناامید شده بود خودش لُخت شد و وارد میدان شد. هیچ کدامتان این روی حسن روحانی را ندیده بودید. فکر نمی کردید کسی که این همه سال در بالاترین مقام های امنیتی حضور داشته این جوری بزند زیر میز. اما زد. بدجوری هم زد. حسن روحانی که تصمیم نداشت در دور دوم ثبت نام کند و اگر نبود آن جمله تعیین کننده هاشمی به او که: اگر تو رئیس جمهور نشوی کشور وارد جنگ خواهد شد، بار دیگر یاد آن خطیب جسور آبان ماه ۱۳۵۶ را در اذهان زنده کرد. بی ملاحظه و صریح و بی پروا گفت آن چه نباید می گفت را. ناگهان ورق برگشت و ۲۴ میلیون رای به نام او به صندوق ها ریخته شد. حالا از کجا معلوم که یک بار دیگر فیلش یاد هندوستان نکند و خاطره آبان ۵۶ را به شکل دیگری زنده نکند؟ یا اصلا برگ دیگری رو کند که تا حالا رو نکرده؟ پس بهتر است که ماجرا را ریشه ای حل کنید و چه خوب حل کردید.
البته این شیوه از حکومتداری معایبی هم دارد. بدترینش این که اندک اندک دیگر هیچ کسی باقی نمی ماند تا عیب و ایرادها را به گردن او بیندازید. هرچند همین الان هم همه کاسه کوزه ها را بر سر دولت های روحانی و خاتمی و هاشمی می شکنید و معجزه هزاره سوم را هم که دستپخت تام و تمام خودتان بود کلا نادیده می گیرید اما این بهانه اندک اندک دارد به یک شوخی لوس و بی مزه بدل می شود و حتی طرفدارانتان را راضی نخواهد کرد. بالاخره دیر یا زود، یک روز خودتان هم از این شوخی حالتان بهم می خورد و مجبور می شوید قبول مسئولیت کنید. نمی شود همه مملکت یکدست در خدمت یک برنامه و هدف باشند اما هیچ کس پاسخگو نباشد. با این حال من هنوز هم معتقدم این یکدست شدن با همه معایبی که دارد از آن وضعیت قبلی بهتر است و همان طور که گفتم بزرگ ترین حسنش این است که تناقض و تعارف را از میان برمی دارد. کم کم تکلیف همه با خودشان و دیگری مشخص می شود.
حالا که تا این جا آمده ام این را هم بگویم که راه یافتن خاتمی و روحانی به دایره قدرت و کلا آدم هایی که شماها چشم دیدنشان را ندارید باعث سردرگمی و سرخوردگی عمومی می شود. شما آن ها را در یک شرایط ناخواسته و اضطراری می پذیرید اما از فردای روزی که به قدرت راه یافتند همه همتتان را به کار می گیرید تا آن ها نتوانند کاری از پیش ببرند. کلی از هزینه و انرژی مملکت که می تواند صرف سازندگی شود صرف تخریب کسانی می شود که جزو مسئولان جمهوری اسلامی محسوب می شوند اما در حقیقت حکم میهمانان ناخوانده را دارند و همه منتظرند هرچه زودتر از شرشان خلاص شوند. این وسط هم بیچاره مردم که همیشه تاوان دعواهایی را می دهند که هیچ ربطی به آن ها ندارد. همه این ها را گفتم تا بگویم کار خوبی کردید آقای روحانی را رد صلاحیت کردید. خسته نباشید. توفیقات روزافزون شما را از خدای متعال خواهان و خواستارم.